سناریو تنقلات پارت فکر کنم ۷

و بعد در رو محکم می بنده..
و از اتاق میره بیرون...
شروع میکنه به راه رفتن.. برای توصیف حالت باکوگو میتونم بگم کفریه تمام حرف های بچه ها، توی اتاق، هی توی ذهنش مرور میشه و سعی میکنه بهشون جواب بده و تکذیبشون کنه براش واقعا این موضوع مزخرفه ولی..
بدترین چیز توی دنیا اینه که وقتی توی تمام طول زندگیت از یه چیز مطمعنی ولی فقط برای یه ثانیه به اون عقیده شک میکنی.. قطعا باکوگو چنین انتظاری از خودش نداشت..
همچنان با قدم های سریع به سمت اتاقش میره اما قبل از اینکه وارد اتاقش بشه.. منظره ی بیرون نظرشو جلب میکنه شاید مسخره بنظر بیاد ولی تو این شرایط سر زدن به مسخره ترین چیز ها از لحاظ منطقی حال ادمو بهتر میکنه..
نظرش عوض میشه و میره به سمت حیاط مدرسه...
یه جای خوب پیدا می کنه و میشینه و مشغول فکر کردن میشه..

(در این مدت در اتاق میدوریا چه میگذشت)
سکوت. سکوت. سکوت. سکوت. سکوت... بابا خسته شدم اه..: نویسنده
این سکوت واقعا برای ذهن هایی که پر از سواله خیلی دردناک بود توکویامی که اصلا نمیدونه چی شد که اینطوری شد چرا اون الان قاطیه ماجرا شده..
کیریشیما که برای باکوگو نگرانه و از یه طرفی قبول شرایط سخته..
کامیناری که اول از همه شکه است الان که بعد این همه سکوت تونسته شرایط رو بسنجه داره از سیل سوال هایی که به سرش زده میمیره..
میدوریا که نمیدونه از کجا شروع کنه چطوری توضیح بده اصلا چی شد که...
بالاخره توکویامی سکوت رو میشکنه..
توکویامی: میدوریا نمیخوای یه چیزی بگی؟
کامیناری: اره پسر بهتره حرف بزنی، چون به نفعته..
میدوریا: ام.. خب.. بچه ها...... ه.. من.. امروز... به یه مشکلی بر خوردم و هرجور حساب میکردم نمیتونستم از پسش بر بیام... بخاطر همین رفتم و با ایدا صحبت کردم و ایدا نمی تونست کمکم کنه و رفتم پیش کیریشیما که کیریشیما گفت به دلایلی باکوگو میتونه کمکت کنه..
کیریشیما: اره.... اها..
کامیناری: وایسا وایسا به چه دلایلی؟
میدوریا: مهم نیست...
توکویامی: فکر کنم بخاطر رمان های عاشقانه...
کامیناری: اوه اره خدای من یادم رفته بود به این دلایل وای خدای من ههه😂😂😂(اینجا میخواست ادامه بده ولی بهش یاداوری کردن میدوریا میخواد حرف بزنه)
میدوریا: ام... وقتی رفتم دم در اتاق کاچان یهو یه بار سنگینی بهم وارد شد واقعا خیلی سخت بود.. ولی تقریبا اون فشار رو کنار گذاشتم و در زدم.. کاچان علاقه ای به راه دادن من نداشت اصلا نمیخواست رام بده ولی ازش خواهش کردم..
کامیناری: اصرار کردی..
میدوریا: اره😅
خب... بعدش اون منو راه داد.. بهش موضوع رو گفتم... اول میخواست پرتم کنه بیرون ولی تصمیم گرفت بهم کمک کنه...
کامیناری: وایسا وایسا چه موضوعی؟
کیریشیما: میدوریا.. اوراراکا رو دوست داره..
توکویامی: هنگ...
میدوریا گوجه نمیشه اما به
دیدگاه ها (۰)

پارت فکر کنم ۸

سناریو پارت ۹

نظرتون؟

کیریشیما_هی‌ بچه ها کجا بودینکامیناری با صورتی خندون_میدوریا...

کیریشیما با غش و ضعفدوربین گوشیش رو سمت باکوگو که رسما گوجه ...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط